من که نشد تا آخر همسفر تو باشم ...
من که نشد تا آخر همسفر تو باشم ...
وقتي که اون نگاهت ،، عشق و با من شروع کرد
انگار که تو قلب من ،، فاجعه اي طلوع کرد
من و تو با هم شديم ،، مثل دو تا پرنده
هميشه فکرم اين بود ،، گذشتن و پريدن ،، رفتن تا آخر راه
به حادثه رسيدن ،، نگاه من به قله ،، به اوج آسمون بود
پريدن از رو زمين ،، سفر به کهکشون بود
از اون زمون تا امروز ،، ببين چي مونده از من
نمونده حرفي باقي ،، کم شد اين من از من
ببين که من چه آسون به پاي تو شکستم
به اين دل ديوونه راه گريز و بستم ،، توان رفتنم نيست
من ديگه موندگارم ،، قلب شکسته من ،، پيش تو يادگارم
ببين که من چه آسون تو اين سفر شکستم
در اوج پرواز عشق ،، رو خاک غم نشستم
من که نشد تا آخر همسفر تو باشم
سفر به تو سلامت ،، نشد که با تو باشم
حالا تو اين نيمه راه ، منم که جا مي مونم
وقتي گذشتي از من شعر وداع مي خونم .......
نظرات شما عزیزان: